معنی بی ارزش گشتن

حل جدول

بی ارزش گشتن

بی اعتبار، بی اهمیت، بی فایده، شهروا، غیرمهم، کم بها، کم قیمت، مبتذل، ناچیز، نامعتبر


ارزش

بها، قیمت، ثمن

والور

گویش مازندرانی

ارزش

ارزش – بها

لغت نامه دهخدا

ارزش

ارزش. [اَ زِ] (اِمص، اِ) اسم مصدر از ارزیدن. عمل ارزیدن. || قیمت. بها. (آنندراج). ارز. ارج. آمرغ. || قدر. || برازندگی. شایستگی. زیبندگی. قابلیت. استحقاق. || اعتبار یک سند یا متاع. پولی که در سند نوشته شده.

فارسی به عربی

ارزش

شعر، غیمه، فائده، کلفه

فارسی به ایتالیایی

ارزش

pregio

entità

valore

فرهنگ فارسی هوشیار

خوار گشتن

بی اعتبار گشتن، بحساب نیامدن، بی ارزش گشتن


ارزش

قیمت، بها، ارز، ارج، شایستگی، زیبندگی، قابلیت، قدر

فرهنگ معین

ارزش

بها، ارز، قیمت، قدر، شایستگی. [خوانش: (اَ زِ) (حامص.)]

فرهنگ عمید

ارزش

بها، قیمت،
اهمیت،
شایستگی،
(اسم) (جامعه‌شناسی) معیارهای مشترک در جامعه برای ارزیابی مناسبات فرهنگی،
(اسم) قدر، مرتبه،

مترادف و متضاد زبان فارسی

ارزش

بها، ثمن، قیمت، مظنه، نرخ، ارج، اهمیت، اعتبار، سندیت، استحقاق، شایستگی، قابلیت، لیاقت، منزلت

فارسی به آلمانی

ارزش

Aufwand (m), Kosten (f), Kosten, Preis (m), Bewerten, Preis (m)

معادل ابجد

بی ارزش گشتن

1290

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری